ائلآی دو تا عروسک گوشتی یک شکل داشت. (یعنی همسایز و همرنگ و حتی لباساشونم مثل هم بود) یکی از این عروسکارو خودم براش خریده بودم و یکی دیگهشم مامانم. برای همین هر دو تصادفاً مثل هم از آب دراومده بودن. ائلآی اسم یکیشونو گذاشته بود بهاره و اسم اونیکی رو هم گذاشته بود ستاره . و علاقهی زیادی هم به هردوشون داشت. بعد از مدتی ما حاضر شدیم تا بریم ولایت! به ائلآی تأکید کردم که فقط یکی از اون دوتا رو میتونه با خودش ببره و خودش از بینشون یکی رو انتخاب کنه. موقعیکه کاملاً آماده بودیم و میخواستیم حرکت کنیم، متوجه مکالمهی ائلآی با عروسکاش شدم...